کیارش جووونکیارش جووون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

دنیای زیبای ما

اسفند 1393

اینم از آخرین ماه سال.....................   یه آتلیه ی خونگی دیگه  از مامان با سلیقه ....   ادامه دارد............. ...
2 اسفند 1393

بهمن 1393

سلام عزیز تر ار جوووووووووووووووووووووووووووونم سلام همه ی دنیاااااااااااااااااااااااای مامان سلام عسل من بلاخره فرصت کردم بنویسم اونم با کمک گل پسرم که امروز خواست میزو جمع کنه و من بعد ناهار یه فرصت کوچولو پیدا کردم  مامان زیبا اومد پیشمون و خیلی خوشحال بودیم نمی دونستیم کی شب میشه کی روز... اولایل ماه که بابا ماموریت بود  بعد 4 سال فرصت کردیم با مامان زیبا یه سفره 4 روزه بریم خونه ی خاله ملیحه خیلی خوش گذشت حسابی با روشاجون و روژین جون بازی کردی شبا از 2 زودتر نمیخوابیدین ولی بلاخره روزا گذشتو ما باید برمیگشتیم..خیلی گریه کردیو دوست نداشتی بگردی.... عزیزم مامان زیبا که رفت خیلی دلم گرفت خدایــــــــــــ...
28 بهمن 1393

دی 1393

  کریسمس مباااااااااااااااااااااارک     گل پسرم وقتی رفتیم بازار یه درخت کریسمس بزرگتر از قدت  که توی شیشه بود و همش روش برف میومدو دیدی و بهم گفتی واست بخرم بزاریم تو اتاقت که تو اتاقت برف داشته باشی هنوز نمیدونم خریدنش واست لازمه یا نه خودم که بچه بودم کوچیکشو داشتم زیرشم تراش داشت تو مدرسه کلی باهاش کیف میکردم   قربونه اون خنده های عسلیو موهای قوقولیت بشم که وقتی از خواب پا میشی اینقدر سرحالی هنرنمایی های کیارش جونم روز جمعه و رفتن به بازار ماهی فروشا با مامان زهرا جون     وبعدشم رفتیم خونه ی خاله مه لقا جوون  ...
10 دی 1393

آذر1393

پسر خوشگلم کلید کمدو گم کردی و ماروبی کامپیوتر گذاشی واسه همین نمیتونم عکساتو واست بزارم   واسه تعطیلات که داشتیم میرفتیم مشهد وقتی تو سالن ترانزیت رفتیم دیدم سرتو انداختی پایین و آروم داری اشکاتو پاک میکنی جلوت نشستمو اشکاتو از روی گونه های کوچولوت پاک کردمو گفتم کیارشم چرا گریه میکنی با یه عالمه بغض گفتی آخه چرااا بابا با ما نمیاد قربونه او قلبه مهربونت بشم وقتی واست توضیح دادم بابا دوروز بعد میاد کلی خوشحال شدی مشهد تینقدر خوشحال بودی که نگو با بچه ها اونقدر سروصدا میکردین که نگوو شب یلدا که لباس هندونه ایتو پوشیدی همه ی بچه ها دنبالت می دویدونو میگفتن هندونه هندونه ..شماهم کلی ذوق میکردی با موبایل خیلی نوشتن سخته مونسم...
8 دی 1393

آبان 1393 سالگرد عقد مامانو بابا

سلام پسر خوشگل من وقتی میخوام واست یه پست جدید بزارم میفهمم جقدر سریع داره ماه ها میگذره وشاهزاده ی خوشگلم داره هر روز بزرگترو آقاتر میشه.............. این روزا وقتی ازت سوالی میپرسیم یه قیافه ی متفکر به خودت میگیریو میگی راستشو بخوای.......بعد جوابتو میگی یا میگی فک کنم........... وقتی باهات میرم بازار تو خیابونا بدو بدو میکنی و جلوتر از من راه میره خیلیا لپتو میکشنو قربون صدقت میرن وقتی میبردمت روضه واسم خیلی جالب بود که خانومای مسن که معمولا حوصله ندارن سعی میکردن باهات هم صحبت بشن ولی پسر من با گفتن یه جمله از صحبت سر باز میزد میگفتی حالم خوب نیست مریضم     زندگی میکنم و برایش دلیل هم می آورم: ...
1 آذر 1393

مهر1393

فندق مامان کلی حرف واست دارم یه هفته ای هست که از سفر 10 روزه با خاله محبوبه و عمو آزما و آدلیا جون برگشتیم ماشینا رو تو قطار گذاشتیم و سفرمونو از تهران شروع کردیم اینم ژستات تو راه آهن وقتی بابا داشت ماشینو تحویل میگرفت   و شب تصمیم گرفتیم بریم برج میلادو ببینیم یا به قول شما برج بابا میلادم شب اونقدر خسته بودیم که بابا حوصلش نشد ماشینو ببره تو پارکینگ واسه همین شب وسایلای تو ماشینمون از ضبط و لباس گرم گرفته تا پولو مدارک رو اول سفر آقا دزدای خیابون ولیعصر تهران بردن و وقتی فیلم دوربینو دیدیم واقعا تعجب کردیم که چقدر راحت اینکارو کردن چون پلیس گفت تو این شهر بزرگ نمیشه این دوتا دزدو پی...
12 مهر 1393

شهریور 1393

گل پسرم این روزا حسابی کم وبلاگت میام ولی با سفری که داریم میرم حسابی دست پر میام وبلاگت     دیگه من نمیگم چقدر شیطون شدی اینجا 11 شبه رفتیم با بابا میلاد قدم بزنیم که شما رفتی نرده نوردی این عکسم مال  امروزه که با موتورت باهم رفتیم بیرون خرید خیلی کیف کردی این عکسم مال جمعه هست که رفتیم دهکده         ...
10 مهر 1393

مرداد 93 ششمین سالگرد ازدواج مامان و بابا

گل همیشه خندونم دیر وقته واست چیزی ننوشتم ولی ایشالاه 2 هفته دیگه که کارامون تمام شد زود به زود واست مینویسم تعطیلات عید فطرو رفتیم مشهد پیش مامان زیبا و بابا خلیل .به بابا خلیل همش میگفتی دوست دارم بابا خلیل بابا خلیلم کلی کیف میکرد و میبوسیدت .قربون پسر مهربونم بشم که همش دستای بابا خلیلو میبوسیدیو در میرفتی تا نبیندت اینقدر رفتیم تفریح که نگو اون چند روز که اونجا بودیم ظهر دعوت یکی از خاله ها بودیم شبم دعوت یکی دیگه و کلا در حال دعوتی رفتن تو طبیعت بودیم ولی یه شب که پارک ملت رفتیم و حسابی گل بازی کردی از همه جا بیشتر بهت خوش گذشت تولد مامان زیبا و سالگرد ازدواج خاله مه لقا هم بود   عکسای این ماه رو تو اولین فرصت...
14 مرداد 1393

تیر 93(ماه رمضان)

سلام پسر کوچولوی مامان عشق مامان هستی مامان یه ماه رمضون دیگه از راه رسیده عاشق پهن کردنه سفره ی افطاری هستی حسابی بهم کمک میکنی دیروز با مظلومیت نگام میکردیو ازم میخواستی بزارم شما روی شله زردای افطارو تزئین کنی منم این مسئولیت خطیرو به شما دادم عکس هنر نماییتو بعدن میزارم زولبیا هم خیلی دوست داری چندتاشو روی هم میزاری بعدم میخوری و میگی ساندویچه روز اول ماه رمضون با کمک هم بامیه پختیم گفتم شاید پختنشو ببینی خوشت بیاد ولی بازم خوشت نیومد و امتحانش نکردی راستی یادم نره بگم که چند روزی بابا نعمتو مامان زهرا و عمه ساره خونمون بودن و حسابی بهت خوش گذشت وبلاخره عکسای آتلیه ی امسالتم آماده شد مشهد کنار خونه ی مامان زیبا یه آتلیه ی خ...
10 تير 1393

خرداد93

سلام گل پسرم خدارو شکر واسه همه خوشبختی هامون کنار هم سه شنبه داریم میریم مشهد پیش مامان زیبا و بابا خلیل همه خاله ها مشهدن دائی رضا همهست این تعطیلاتا کنار هم خیلی خوش میگذره چون همه دختر خاله ها و بچه های دائی پیشتن و با هم بازی میکنین ظهرا که نمیخوابین غذا هم که باید دنبالتون بدویم تا بخورین شبا هم به زور میخوابونیمتون.......... خلاصه که فرصتو واسه بازی از دست نمیدین   به قول خودت خدا تو رو واسه منو بابا میلاد نگه داره به قول بابا میلاد خدا سه تامونو واسه هم نگه داره به قول خودم خدا سایه ی پر آرامش بابا میلادو همیشه رو سر خانوادمون نگه داره و عشق مامان و بابا رو تا ابد تو قلب تو     آمین &...
10 خرداد 1393