کیارش جووونکیارش جووون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

دنیای زیبای ما

دی 1394....

                              پسر خوشگلم امسال یه مراسم یلدای قشنگ تو مدرست داشتی که همزمان با تولد دوست صمیمیت بود واسش یه بولینگ خریدیم کادوی یلدای پسرمم یه شهر کوچیک بود   ...
13 دی 1394

آبان و آذر 1394

فرزندم هیچ واژهایی راوی آن لحضه که تو آمدی نیست فرزندم بالاتر از من باش بر شانه هایم بایست ودنیا را تماشا کن ما هم عصر هستیم ولی هم نسل نه پس باید بدنبال زبانی مشترک باشیم  زبان محبت.....شیرین است که میبینم چقدر آسوده مهربان را آموختی.... وقتی تو غمگین می شوی تمام زندگیم به لرزه در می آید یادم نمیرود که این روزهای کودکیت به سرعت میگذرد پس دستهایت را هر روز در دستهایم میگیرم وتمام تنت را می بویم   اولین اردوی کیارش جون یه روز پر از استرس واسه من و بابا جون آخه تاحالا تنها جایی نرفته بودی ساعت هفت و نیم بردمت مدرسه و ساعت  هشت اتوبوس اومد دنبالتون و رفتین اردوگاه فاطمه زهرا که تو بلوار معلم بود رفتین دست خال...
13 دی 1394

مهرررررررررررررر

    اولین شعرای مهدت که خیلی دوست دارای بخونی و هرجا بریم میخونی اعتماد بنفست خیلی بالاست و اگه کسی میگه شعر بخون بدون خجالت میخونی   کوثر این سوره ی کوثره از همه کوچیکتره خدا گفته به احمد عزیزم یا محمد به تو یه کوثر دادیم زهرای اطهر دادیم تو هم به شکر نعمت خداروکن عبادت قربونی کن قربونی خودت که خوب میدونی طعنه زن تو خواره دبگه نسلی نداره توحید این سوره ی توحیده روشن مثل خورشیده اونی که هست یگانه خدای مهربانه به ما نیاز نداره خوبیاش بیشماره نه بچه داره خدا نه مامان و نه بابا کسی شبیه اون نیست چون که خداوند یکیست بیاین باهم بخونید سوره ی خوب توحید پرچم سبزو س...
28 شهريور 1394

آماده شدن واسه رفتن به پیش دبستانی شهریور 1394

بوی مهر، بوی مهربانی، بوی لبخند، بوی درس و مدرسه و شوق کودکانه در پیاده روها، بوی نمره های بیست، بوی دفتر حساب و مشق های ناتمام، بوی دوستی و محبت... رفتن برای پرو لباس فرم این لباس قشنگو مامان زهرا واست از مشهد آورده این حیواناتو عمه جون واست از مشهد آورده ...
25 شهريور 1394

مرداد1394 سالگرد ازدواج مامان بابا

  خواب ها تمام میشوند تو اما... رویای بی انتهای منی     کیارش خوابالو ساعت 5.5 صبح از ترس اینکه از هواپیما جا نمونه بیدار  شده بود تمام طول مدت پروازو یه سر حرف زدیو آواز خوندی بیچاره خانم کناریمون... وقتی هم رسیدیم گفتی ماماااان خیلی خوش گذشت بنده خدا خانومه داشت میترکید از خنده و دو ساعت دیگه تو فرودگاه مشهد اینقدر ذوق زده و خوشحال بودی که فقط میگفتی مامان اینجا ازم عکس بگیر اونجا ازم عکس بگیر پسر قهرمان من توی مطب خاله مه سیما دندوناشو فیشورسیلانت کردو یکی از دندوناشم درست کرد و اصلا گریه نکرد ... به خاله جونشم قول داد که بره مدرسه  حسابی درس بخونه تا&n...
4 مرداد 1394

تیر و خرداد 1394

یه ماه رمضان دیگه هم رسید هوا واقعا گرمه و روزا خیلی طولانی بابا میلاد با اینکه خیلی بیرون اذیت و تشنه میشه ولی تا میاد خونه اول شروع میکنه با شما بازی کردنو کلی دور خونه دنبالت میدوه تا بگیرتت شما هم تا زنگ آیفون میخوره زود زیر میز قایم میشه تا بابا که میاد دنبالت بگرده موقع نمازشم که همیشه خودتو از گردنش آویزون میکنی وقتی هم میخوام بگیرمت که اذیتش نکنی بابا ی مهربون میگه بذار باشه و نمازشو با سختی با شما تمام میکنه..... خدا این بابایی مهربونو واسمون حفظ کنه...... این روزا با دختر همسایه همبازی شدی و از تنهایی در آمدی باهم حسابی بازی میکنین یه شب که دیر وقت میخواستی بری خونشون و بهت اجازه ندادیم گفتی مامان کاش نیا...
3 تير 1394

اردیبهشت 1394

                                                          همیشه به قداست چشمهای تو ایمان دارم چه کسی چشمهای تو را رنگ کرده است چه وقت دیگر گیتی تواند چون تویی خلق کند؟فرشته ای فقط در قالب یک انسان فقط ساده می توانم بگویم تولدت مبارک                     ...
31 ارديبهشت 1394

نوروز 94

  تنها خداست که میداند “بهترین” در زندگیت چگونه معنا میشود! من در سال نو آن بهترین را برایت آرزو میکنم. نوروزت مبارک     پسر یکی یدونه ی مامان عیدت مبارک این چهارومین عیدی هست که با اومدنت زندگیمو قشنگ کردی دستای کوچولوی مهربونت از هر مرحمی واسم تسکین دهنده تره وقتی با اون لبای کوچولوت صورتمو غرق بوس میکنی دیگه از خدا هیچی نمیخوام اونقدر منو از عشق مادرانه سیراب کردی که با داشتنت حتی یه بچه ی دیگه هم نمیخوام تموم دنیای مادرانمو فقط با تو میخوام قسمت کنم تو واسم زیباترین بهترین و مهربونترین مخلوق خدایی تنها کسی که حتی طاقت یه لحضه نبودنش واسم خیلی سخته دردونه ی من امسال شب ...
11 فروردين 1394
1