کیارش جووونکیارش جووون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

دنیای زیبای ما

یک و دوماهگیه دردونه

1390/3/20 13:26
نویسنده : مامان
237 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

 

شاهزاده کوچولو با جادوی اومدنت خونمون رو پر از خوشی کردی

 


وقتی تو رو کنارم میبینم پر از پاکی معصومیت مهربانی

همه ی تلخی ها واسم شیرین میشن

 

عزیزم اولین روزی که بعد از به دنیا اومدنت برگشتیم خونه یه بغض عجیبی تو گلوم بود

 

حضورت تو خونه خیلی هیجان زدم کرده بود

 

دلم میخواست فقط بشینم کنارتو نگات کنم هنوز باورم نمیشد که تو مال خودمی پسر خوشگل خودمی

 

تصور میکردم وقتایی رو که تو شکمم بیدار بودی میخوابیدی میخندیدی گریه میکردی ولی من نمیتونستم

 

ببینمت تو خوشگله بارها با لگد زدنات حضورتو بهم یاداوری میکردی

 

اینام عکسای کیارش موش تو اولین صبحی که خونمون رفتیم و کیارش کوچولو و من با هم تنها شدیم

 

اصلا مامانو اذیت نکردی فقط آروم بازی میکردی.اطرافتو نگاه میکردی دستاتو میکشیدیو پاهاتو تکون میدادی

 

 

1

2

3

4

5

6

7

8

 

 

 

 

 

 

 

 

دونه بادومم...........

گل قشنگم.............

شیرینم...........

کودک بمان.ساده بمان.مهربان بمان

 

 

همینگونه که هستی بمان حتی اگر دنیا به تو بدی کرد

 

 

همینگونه بدی نکن ودنیا را با برق مهربان چشمهایت

 

 

ستاره باران کن

 

دو ماهگی

 

دو ماه گذشت و چقدر زود گذشت... چقدر با هم کلنجار رفتیم و چقدر غصه خوردیم تا با هم بیشتر خو بگیریم و آشنا بشیم.. امتحانات زود هنگام شروع شد که منو تو کمتر با هم بودن رو تجربه کردیم...

ولی به هر حال دو ماه مادری چقدر سخت و شیرین بود... کودکی که همش چشمش به دنبال حرکات و صدای تو باشه و فقط و فقط برای بوی نفس تو خنده کنه...

خدا رو شاکرم که گلی مثل تو رو برایم فرستاد تا کلبه ما معطر از حضور تو بشه .. دیگه زمان از دستم در می ره نمی فهمم کی روز شد کی شب شد؟؟ دیگه روزها خسته کننده نیست هر روز تو بزرگ و بزرگتر می شی و تلاشت برای شناخت دنیای اطرافت بیشتر .. هر روز شیرین تر و کنجکاوتر می شی..

روی شونه هام می خوابی و من بوی گل یاس رو ازت استشمام می کنم با سختی زیاد می خوابونمت ولی وقتی می خوابی و توی آغوشم هستی دلم نمی خواد بذارمت زمین... گردنت رو می بویم و می بوسمت ناچارم که تو را در جایت بگذارم... چقدر زیبا می خوابی چقدر آرام هستی .... چقدر معصومی...

چیزی از این دوران زیبا به یادت نخواهد ماند .. تحمل گریه هایت را ندارم....

تو هم بدون من نمی مونی.. روزایی که برای امتحان به دانشگاه می رفتم و ناچار بودم تو را به دستهای پرتجربه و مهربان مامانم بسپارم چقدر برایم سخت بود .. در آن روزها بعد از خروج من از خانه متوجه عدم حضورم می شدی و شروع به گریه های دلخراش می کردی ...

پسر عزیزم می دانم این دوران برایت سخت می گذرد ولی تحمل کن.. روزی دنیا به ما می خند... من این راه را برای شادی بیشتر تو طی می کنم ................

دوستت دارم ای جانان من


تپلیه مامان

 

1

همیشه مثل فرشته ها آروم وخرگوشی میخوابیدی

 

 

 

 

e

 

اما وقتی گرسنه میشدی

 

2

 

آخرین روزای دو ماهگیت بود که یه روز صبح با صدای نفس کشیدنات از خواب پریدمو دیدم پسملم غلت

زده و خودشو به شکم انداخته داشتی سعی میکردی سرتو بالا نگه داریاوه

دیگه باید خیلی مواظبت باشم دورتا دورتو بالشت میگذارم که خدایی نکرده اتفاقی نیفته آخه هنوز خوب

گردن نمیگری

اولین غلت زدنت مبارک کوچولوی منبغل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)