آذر1393
پسر خوشگلم کلید کمدو گم کردی و ماروبی کامپیوتر گذاشی واسه همین نمیتونم عکساتو واست بزارم
واسه تعطیلات که داشتیم میرفتیم مشهد وقتی تو سالن ترانزیت رفتیم دیدم سرتو انداختی پایین و آروم داری اشکاتو پاک میکنی جلوت نشستمو اشکاتو از روی گونه های کوچولوت پاک کردمو گفتم کیارشم چرا گریه میکنی با یه عالمه بغض گفتی آخه چرااا بابا با ما نمیاد قربونه او قلبه مهربونت بشم وقتی واست توضیح دادم بابا دوروز بعد میاد کلی خوشحال شدی مشهد تینقدر خوشحال بودی که نگو با بچه ها اونقدر سروصدا میکردین که نگوو شب یلدا که لباس هندونه ایتو پوشیدی همه ی بچه ها دنبالت می دویدونو میگفتن هندونه هندونه ..شماهم کلی ذوق میکردی
با موبایل خیلی نوشتن سخته مونسم سر فرصت واست بیشتر مینویسم...وقتی کلید پیدا شد
یلدا مباااااارک
این عکسم ماله دوچرخه سواریه امروزته از خواب که بیدار شدی گفتی مامان دیشب خواب دیدم داشتم دوچرخه سواری میکردم منم بردمت بیرون تا خوابت تعبیر بشه