بهمن 1393
سلام عزیز تر ار جوووووووووووووووووووووووووووونم
سلام همه ی دنیاااااااااااااااااااااااای مامان
سلام عسل من
بلاخره فرصت کردم بنویسم اونم با کمک گل پسرم که امروز خواست میزو جمع کنه و من بعد ناهار یه فرصت کوچولو پیدا کردم
مامان زیبا اومد پیشمون و خیلی خوشحال بودیم نمی دونستیم کی شب میشه کی روز...
اولایل ماه که بابا ماموریت بود بعد 4 سال فرصت کردیم با مامان زیبا یه سفره 4 روزه بریم خونه ی خاله ملیحه
خیلی خوش گذشت حسابی با روشاجون و روژین جون بازی کردی شبا از 2 زودتر نمیخوابیدین ولی بلاخره روزا گذشتو ما باید برمیگشتیم..خیلی گریه کردیو دوست نداشتی بگردی....
عزیزم مامان زیبا که رفت خیلی دلم گرفت
خدایــــــــــــــــــــا پدر و مادرم رو هر جا که باشن در پناه خودت نگهشون دار
سفره چابهار واقعا خیلی خوش گذشت هوا هم خیلی عاااالی بود.........
شما دیانا آدلیا روشا و روژین تمام روزو بازی میکردین
ردپا های جوجه ی من بعد از بازی تو ساحل ساعت 2 شب
تخته ایی که بلاخره تو بازار چینی ها پیداش کردی و اینقدر خوشحال بودی و دوسش داشتی که ظهرو با تختت خوابیدی شبم سه بار کابوس دیدی که یکی میخواد ازت بدزدتش آخرش آوردیش تو رختخوابت بغلش کردی و آروم تا صبح خوابیدی