کیارش جووونکیارش جووون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

دنیای زیبای ما

تیر و خرداد 1394

1394/4/3 13:35
نویسنده : مامان
463 بازدید
اشتراک گذاری

یه ماه رمضان دیگه هم رسید هوا واقعا گرمه و روزا خیلی طولانی بابا میلاد با اینکه خیلی بیرون اذیت و تشنه میشه ولی تا میاد خونه اول شروع میکنه با شما بازی کردنو کلی دور خونه دنبالت میدوه تا بگیرتت شما هم تا زنگ آیفون میخوره زود زیر میز قایم میشه تا بابا که میاد دنبالت بگردهخنده

موقع نمازشم که همیشه خودتو از گردنش آویزون میکنی وقتی هم میخوام بگیرمت که اذیتش نکنی بابا ی مهربون میگه بذار باشه و نمازشو با سختی با شما تمام میکنه.....

خدا این بابایی مهربونو واسمون حفظ کنه......محبتمحبتمحبتمحبت

این روزا با دختر همسایه همبازی شدی و از تنهایی در آمدی باهم حسابی بازی میکنین

یه شب که دیر وقت میخواستی بری خونشون و بهت اجازه ندادیم گفتی مامان کاش نیایش تو خونه ی ما بدنیا آمده بود تا باهم غذا میخوردیمو بازی میکردیمغمگین

قربون حرفای بزرگونت بشم

دیشب موقع خواب به بابا میگفتی بابا تورو قرآن بزار جم جونیور نگاه کنم جون مامانت جون پسرخالت....

یعنی از دست این زبونت از خنده مرده بودیم

اگه بخوام بگم لحضه های شیرین با تو بودن  مثل عشق مادرانه ی من به تو تموم نمیشه...

بوسمحبتبوسمحبتبوسمحبتبوسمحبتبوسمحبتبوسمحبتبوسمحبتبوسمحبتبوسمحبتبوسمحبتبوسمحبتبوسمحبتبوسمحبتبوسمحبت

 

خرداد

بلاخره بعد از کلی دلتنگی.....

رفتیم مشهد یه سفر به یاد موندی که خستگی رو حسابی از تنمون برد

همگی دسته جمعی رفتیم ویلا شاندیز هواش عاااالی بود نمی فهمیدیم کی شبه کی روز...شما کوچولوها هم تمام روزو تو استخر بودین اینم عکسای ویلا

 

 

 

صبخانه خوردن تو ایوان و هندونه خوردن توی آلاچیق روی پشت بوم اونم ساعت 2 شب واقعاااا خیلی خوب بود

شب اول همه ی شما کوچولوها رو ساعت 2 گذاشتیم توی چادر مسافرتی تو حیاط گوشی ها روهم دادیم بهتون بازی کنین خودمونم رفتیم بالا که هندونه بخوریم (نمیخواستیم شب هندونه بخورین) داشتین پیش پرنیا جون جون بازی میکردین ماهم داشتیم با خیال راحت هندونه ی خوشمزمونو میخوردیم که یهو دیدیم همتون باهم شروع کردین به دادزدن و میگفتین  چرا رفتین بالا چرا مارونبردین خلاصه دیدیم همگیتون گوشی به دست با دمپایی های بزرگ اومدین بالا...تا اومدی گفتی خ ل خوب که اینطور شما دارین هندونه میخوریــــــــــن

ماهم ترکیده بودیم از خنده  خلاصه هگی شروع کردین به هندونه خوردن  (همگی  که میگم یعنی پرنیا پویا روشا روژین آدلیا دیانا تانیا تامیلا و پسر قند عسلم)

صبحم تا بیدار میشدین زود مایوهاتونو میپوشیدینو میرفتین تو استخر  یه روز ظهر که تو استخر بودم یه سطل گنده رو پراز آب کرده بودیو میخواستی بریزی تو استخر روی سرم منم صورتمو اونطرف کردم که روی چشمام نریزه یهو دیدم خودت با سطل آب افتادین رو کلم

موقع اومدن اونقدرررررر گریه و التماس کردی که بمونیم که همه واست غصه خوردن ولی باید برمیگشتیم وباز هم هنوز نیومده دلتنگیامو با گریه هات شروع کردی

مامان و بابا ی گلم از خدا میخوام همیشه مراقبتون باشه...آمین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)