کیارش جووونکیارش جووون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

دنیای زیبای ما

ماه رمضان(تیر 92)

1391/5/15 9:53
نویسنده : مامان
389 بازدید
اشتراک گذاری

هستی مامان واست یه سر سره که خیلی دوست داشتی خریدیم خیلی دوسش داری و نمیگذاری بچه های دیگه باهاش بازی کنن میگی بابام خریدهیول

 

کوچولوی مامان نگران بودم که تو ماه رمضون اذیتم کنی ولی فرشته کوچولوی مامان خیلی آقاست

اصلاکاری به کارم نداری میشینی روی سرسرت و شنل قرمزی نگاه میکنی

1

 

 

امروز بهت گفتم کیارش دلم هندوانه کشیده.... واسم میخری

گفتی مامان تو یننچاله الان میرم بیارم..............گاوچران

 

 

شاهزاده کوچولوی من خیلی شیرین شدی هر وقت میخوای کارت راه بیفته میگی واستا ببوسمتقلب

امروز سر صبح بیدار شدیو بهم گفتی مامان حوریه پاشو بریم مد کونک (برنامه کودک) نگاه کنیم

وقتی به روم نیاوردمو خوابیدم تا تو هم بخوابی گفتی بذار ببوسمت بعدم 2بار بوسیدمو گفتی حالا پاشو

بریم.............بغل

آخه با این همه زبونی که میریزی مگه میشه به حرفت نکنم

 

زاهدان که بودیم اینقدر بهونه اتوبوس سوار شدنو گرفتی که بابا بردت تا ببینی دراش قفله ولی شانس

شما یکی از دراش باز بود وبابا بردت تو اتوبوس یه دوری زدی فک کنم از این به بعد در همه اتوبوسا رو

چک کنی که اگه باز باشه سوار شی   شکلکهای جالب آروین

 

 

یه داستان با نمک

 

دلبر کوچولوی من یه روز که مشغول شستن ظرفا بودم شما هم داشنتی تو آشپزخونه بازی میکردی که

دستت به یخچال خورده بود و یه کوچولو برقت گرفته بود با یه لحن پر از بهانه اومدی پیشمو گفتی مامان ینچال گازم گرفته.........

منم بغلت کردمو با یخچال دعوا کردیم بعدش بهت گفتم مامان گازت نگرفته برقت گرفته

امروز(5ماه رمضون)نشستی بودیو هندونه میخوردیو تلوزیون نگاه میکردی که یه مورچه پاتو گاز

گرفت(مورچه های اینجا چون هوا گرمه بد چیزایی هستن) یه هو از جات پریدیو میگفتی مامان پامو برق

گرفــــــــــــــــت منو بابا میلاد تا چند لحضه هاج و واج مونده بودیم تا فهمیدیم چطوری برقت گرفته

 

 

شاهزاده کوچولو در حال دعا سر سفره افطار

 

1

اولین افطاریه رمضان 92

2

3

جوجه کوچولو در حال کمک کردن

4

پسر خوشگلم امروز ١٨ماه رمضونه ٢شب قبل با بابا میلاد بردیمت بهشت کودک نمیدونی چقدر کیف

کردی خیلی جای قشنگی بود من و بابا خیلی از خوشحالیه تو کیف کردیم واسه همین وقتی فهمیدیم

فرداش یعنی جمعه ها برنامه استخرو آب بازی دارن ظهر جمعه با اینکه میدونستیم تو اون گرما خیلی

تشنه میشیم بردیمت .اونجا بهتون تفنگای آبی دادن تو استخرتونم ماهی های رنگ و وارنگ ریخته

بودنو قلاب ماهی گیری واستون گذاشته بودن همینطور توپ های بزرگ و کوچیکو تشک بادی که رو آب

دراز بکشین از همه بیشتر از استخری خوشت اومده بود که وقتی روی سرسره لیز میخوردی

میوفتادی توش

راستی امروزم قراره با خاله شما ودیانا جون رو ببریم بازی کنین

دیشب یه هو بوسیدیمو بهم گفتی مامان خیلی دوست دارم عاشقتم دیونتمقلب نمیدونی شنیدنه این

حرفا از پرنس کوچولوم چه لذتی داره

پارک

 

قصه های کیارش:

هر وقت میگیم کیارش جون واسمون قصه بگو 4.gif

میگی: یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکی نبود یه دختر کوچولو بود شنل قرمزی بود اسمش شنل

قرمزی بود شنل قرمزی هر روز میرفت تو جنگلا اونجا هاپو بود هاپو افتاد تو دریا

شنل قرمزی هر روز میرفت با دوچرخه پا میزد میرفت

شیرینی به مردما میفروخت

1.gif1.gif1.gif1.gif1.gif

 

عاشق شنل قرمزی هستی دونه ی بــــــــــــادومم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)