یک سالو سه و چهار ماهگیه شیرین زبونم
خوشگلمو واسه دومین بار بردیم آتلیه
باید ببخشی که سه ماه دیر شد آخه هر بار که میخواستیم ببریمت یه اتفاقی می افتاد یا آتلیه بسته بود یا
عکاس بد قولی میکرد یا......... دفعه آخرم که باباجون نعمت مریض شد اول خواستیم آتلیه رو کنسل کنیم
ولی بعد تصمیم گرفتیم منجگرمو ببرم آتلیه بابا میلادم با باباجون بره دکتر
اینم عکسای آتلیه:
یک سالو چهار ماهگی
باباجون واست کلی اسباب بزی خرید
یه تاب خوشگلکه خیلی دوسش داری
یه استخر بادی بزرگ که واست پر از توپ کردیمش
پسر گلم عاشق ماشین سواری و به قول خودش راهندگی کردنه
واسه همین ما هر روز با بابا میریم بیرون دور میزنیم
عاشق رقصیدن
عاشق دمپایی های چوبیه مامان حوریه
و کفشای بابا که با هاشون میخوای بری اداره
عاشق بارون
عاشق خوردن موز
عاشق خوردن آب بدایه(آبمیوه)
شیر کاکایو(کاکائو)
عاشق خوردن بستنی کاکو(کاکائوی)
عاشق شیر خوردن
عاشق زنگ در خونه رو زدن
عشق بادبادک(بادکنک)
عشق اتوبوس و کامیونم هستی
و.....................................
تو عاشق هزاران چیز
اما من فقط عاشق تـــــــــــــــــــــــو
کوچولوی من ما با خانواده بابا میلاد رفتیم مشهد واست یه ساعت مچی گرفتم که خیلی دوسش داری
همینطور عینک دودی آبیتو نمیدونی چقدر جگر میشی وکلی چیزای دیگه دوست داشتم هر چی میدیدم
واست بخرم ماه های موزیکالی که از سقف اتاقت آویزون کردمم و خیلی دوسشون داری رو هم از مشهد
خریدم و کلی چیزای دیگه که نمیشه همشو نوشت........