فروردین 93
ســــــــــال نو مبــــــــــــارک
عزیزتر از جونم
امسال من و بابا سومین بهارو با تو تجربه کردیم اونقدر بهت وابسته شدیم که نگو تو هم همینطور
این مدت که مشهد بودیم تا چشماتو باز میکردی میگفتی بابا میلادم کجاست پسر کوچولوی بابایی
خودمی
روز 13 که از خواب بیدارت کردم میگفتی بابا میلادم تنهاست میخوام برم پیش بابا میلادم
بابا میلادتم کلی عشق میکردمی فهمید اینقدر دلتنگش شدی
دیروز خاله مه سیما میگفت لطفا احساساتتونو تا وقت دارین جمع و جور کنین بعد پسرتونو داماد کنین
که رواعصابه عروستون نباشین
وقتی فکرشو میکنم چقدر زود این سه سال گذشت با خودم میگم تو چشم بهم زدنی باید ازت دل بکنمو
بسپرمت به عشق زندگیت .........
اینم تقویم های 93 که وقتی از مشهد برگردیم تقدیم فامیلا میکنیم
تفریح های کیارش جون
شخصیت کارتونیه مورد علاقه ی این سنت
عزیزتر از جونم همه لحضه هام از عطر تو پر شده
امروز داشتیم ناهار میخوردیم یهو شروع کردی به خوندنه: منــــــــه عاشق خسته
منو بابا میلادو میگی
عزیزتر از جونم دیگه داری از تنهایی در میای واسه همین خیلی خوشحالم
شرحش بمونه واسه بعد
ماجراهای شیطنت های کیارش جون سریه .........7867453681756178
فندق کوچولو روی مبلامون کلی نقاشی کشیدی بهت گفتم حالا خوبه دعوات کنم
در جوابم میدونی چی گفتی؟؟؟
مامان جون میخوای جوجو کوچولوتو دعوا کنی
که جوجه کوچولوت بره دیگه جوجه کوچولو نداشته باشی
دیروز اگه بدونی چیکار کردی.....................
وقتی بزرگ بشیو این نوشته ها رو بخونی یادت نمیاد واسه همین برات کامل مینویسم
خونه های سازمانی که ما الان توش زندگی میکنیم دوتا حیاط داره که یکی از حیاطاش درش تو اداره باز
میشه دیروز که در حیاطو به دلایلی بابا باز گذاشته بود شما از غفلت چند ثانیه ای من استفاده کرده
بودیو از خونه رفته بودی بیرون تا بدو بدو رفتمو چادورمو برداشتم برگشتم تو حیاط دیدم اثری ازت نیست
هرچی بلند صدات کردم جوابی نشنیدم دیگه میخواستم بشینم گریه کنم که به فکرم رسید بیام تو خونه
به بابا میلاد زنگ بزنم تا بابا میلاد گوشیو جواب داد گفت کیارش اومده اینجا
مونده بودم خوشحال باشم عصبانی باشم یا تعجب کنم داشتم شاخ در میاوردم
توی فسقلی قبلا با بابا میلاد چند بار رفته بودی اداره قشنگ تو ذهنت بوده که کجا بری
خلاصه که رفتی تو اداره دنبال بابا میلاد که بری مغازه
از دست پسر شیطون بلای عشق سوپر مارکت من چه کنم
خبر خبر............
کیارشم یه دوست جدید پیدا کردی امیر محمد که مامان و باباش همکارای بابا میلادن هر روز 12 بعد از
مهدش میاد اداره و خیلی اتفاقی شما دوتا باهم دوستای خوبی شدین و هر روز از 12 تا 2 با هم کلی
بازی میکنین
روز مادر گرامی باد
مامان گلم قدرتو از وقتی مادر شدم خیلی بیشتر میدونم بهتر زحماتی که واسم کشیدیو درک میکنم
میدونم ذره ذره ی سلامتی و جونیتو فدای قد کشیدن من کردی میدونم خیلی شبا با گریه هام بیدارت
نگه داشتم هنوز یادمه وقتی سرخک گرفتم با یه پارچه نرم روی دستو پاهامو ماساژ میدادی تا اون دونه
های قرمز نتونن مانع خوابیدنم بشن من که خوابم میبرد بالای سرم بودی تا تب نکنم همه ی اینا تا زندم
یادم میمونه با تمام وجودم دوست دارم امیدوارم خدا بهم توان بده تا جبران یه کوچولو از زحماتتو بکنم
هیچ وقت یادم نمیره وقتی تو اتاق عمل بودم اونقدر ترسیده بودم که با خودم عهد کردم وقتی از اتاق
عمل اومدم بیرون حتی قبل از دیدن جگر گوشم اول دستای مهربونت رو ببوسم که واسه من تموم این
ترسا و دردا رو 100برابر بیشتر تو اون دوران کشیدی
خوشحالم که خوشحالیه به دنیا اومدن کیارش از یادم نبرد بوسیدن دستای مهربونتو