کیارش جووونکیارش جووون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

دنیای زیبای ما

مرداد

جوجه کوچولوی مامان نمیدونی چقدر شیرین زبون شدی دیشب موقع خواب میگفتی بابا میتونم چراغ رو روشن کنم امروز بهم گفتی مامان میشه فدات بشم دلم میخواست درسته بخورمت   چون متاسفانه یاد گرفته بودی میگفتی خاک توسرم بهت یاد دادم بگی خاک تو سر دشمنم حالا راه میری و میگی مامان بگو خاک تو سر دشمنم پسمل نازم 1 2 3 7رو میتونی بخونی واز روی کارتات میتونی توپ بابا مامان پا و آب رو بخونی تا 8 هم بلدی بشمری       امــــــــــــــــــــــــــــــــــــان از دست خرابکاری هات وقتی شکستیش فقط نگاهت کردم بهم گفتی چقد بگم دس نزن میشکنه      ...
3 شهريور 1392

تیر 92

قبلا نگران بودم که این همه اسباب بازی داری اما چرا باهاشون بازی نمیکنی اما الان علاقه زیادی به   اسباب بازی هات پیدا کردی روزی هــــــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار اسباب بازی هاتو از اتاقت میاری جلوی   تلوزیون میریزیو باهاشون بازی میکنی منم هــــــــــــــــزار بار جمعشون میکنمومیگذارمشون تو اتاقت       این روزا همه بیشتر متوجه بزرگ شدنت میشن منم هر روز با خودم میگم چقدر زمان داره زود میگذره   نمیدونم دلتنگ روزایی باشم که تند تند دارن تموم میشن و با گذشتشون کودکیت داره کم کم تموم   میشه یاتشنه روزایی که تو با شروع هر کدومشون کلی چیزای جدید یاد میگیری و ب...
24 مرداد 1392

خرداد 92

      روز مرد به کوچک مرد وبزرگ مرد خونم مبارک   دست های پر توانت ، همیشه بزرگ ترین حامی زندگی ام بوده . آغوش امن تو بهترین جا برای فراموشی غم های زندگیم روزت مبارک مردز ندگیم ، دوستت دارم         اینم عکسای تپلیه نازم که بعد از یه روز صبح از خواب پا شدنو تا 11شب نخوابیدن دراز   کشیده       مامانی توی پارک یه لحظه ازت غافل شدم پای راستت بو بو شد فدای اون چشای نازت بشم من یکی یه دونه خودمی باااااادومم حسابی غذا میخوری و تپل مپل شدی عزیزم با زن عمو شکوفه رفتیم واست لباسو کفش خریدم وآتلیه هم واست ...
24 تير 1392

اردیبهشت تولد دوتا گل زندگی مامان

        پسر گل مامان تولدت مبارک .   مامانی خیلی دوست داشتم واست یه تولد توپ بگیرم ولی نشد اما قول قول که سال بعد که بزرگتربشی واست بترکونم ............ ..   ولی گل مامان من و بابا وشما حسابی شب تولدت با هم خوش گذروندیم تو هم خیلی خوشحال بودی از فشفشه ها خیلی خوشت اومده بود صبح هم که از خواب پا شدی میگفتی مامان تولد میخوام قربونه اون زبون شیرینت بشم من تا چند روز آهنگای تولدتو گوش میدادی   این کادوی بابا میلاد   گل مامان خیلی با کادوهات بازی کردی و از همشون خوشت اومد اسکوتری که عمو میعاد واست خریدم که اینقدر دوست داری ...
24 ارديبهشت 1392

عیدت مبارگ گل مامان.مراسم پوشک گیرون

    دومین بهار با تو   کیارشم تاهستم هر لحضه و هر روز برای زنده ماندم مثل   گل های بهاری شکوفا شو چون دلیل هر نفسم تویی             این عکسو تو دروازه قران نزدیک آرامگاه خواجوی کرمانی از گلم گرفتیم         گلم این روزا همش سوال میپرسی :   میگی مامان حوریه این چیه اون کیه بابا کجا رفت ؟پرنیا کجاست ؟دیانا کجاست ؟آدلیا کجا رفته ؟   گاهی وقتا هم میگی مامان دارم چکار میکنم ....... که منم میگم خرابکاری راستی بابا میلاد ماشین پسرمو عوض ...
3 فروردين 1392

21و22ماهگیه جگر جگر

      همیشه داشتن ” بهترین ها ” به آدم غرور خاصی میده من مغرور ترینم ، چون تو بهترینی . . .         کیارش نازم کلی شعر یاد گرفته:.................... شعر اول و به عبارتی منتخب و همه پسند: اینجا برو :بله بیا بریم:ممیام خسته میشی:ممیام بای بای بای(وای) چرا ادوار میزیزی شعر دوم: دوچرخه سیبیل کیارش میچرخه وقتی از گلم میپرسم خاله مه سیما چی میگه: میگی :اگه دمتو بچینم سر دمتو میچینم(بجای بگیرمم میگی بچینم)       من عاشق این روزام   عاشق این که صبح ها که از خواب بیدار میشی دمه در ...
8 آبان 1391

19و 20ماهگی پسر نازم

  دلبر مامان چند وقت بود که مریض بودی و ما فکر می کردیم سرما خوردی ولی   خوب نمی شدی امروزفهمیدیم به یه چیزی حساسیت داری که اینقدر آب از   بینیت میاد و سرفه میکنیاصلا A.Bلازم نداشتی و نداری           شیرینم هاپوی قرمزشو خیلی دوس داره     گلم داری با این دقت چی سرچ میکنی کلاه روشا جون رو برداشتی وروجک   20ماهگی               .دائی جون موهاتو حسابی خوشگل کرد(مرسی دائی رضا)   خیلی دوست داشتم که موهات رو بلند کنم ولی انگار...
16 مرداد 1391

18 ماهگی و بیماری کیارش و 4تا دندون آسیای کوچیک

  فرشته پاک خدا، تا زمانی که زنده ام فقط برای تو نفس میکشم و برای تو زندگی میکنم       فدای اون مو های نازو خنده های نازت بشم عزیز مامان دیگه بزرگ شده کامل حرف میزنه (مثل طوطی) و چند کلمه انگلیسی هم یاد گرفته   خوشگلم بعد کلی آب دهن ریختن بلاخره 4تا مروارید کوچولوی دیگه هم در آورد   ناس مامان یه اسهال و استفراغ شدید با تب بالا همراه با سرما خوردگی گرفته بود یه هفته منو پاپا جون آرومو قرار نداشتیم     بلاخره بعد از 10روز دارو خوردن تبت پایین آومد     بمیرم واست که تو یه هفته یک کیلو وزن کم کردی ولی نانازم خوب خوب شد ...
16 مرداد 1391

ماه رمضان(تیر 92)

هستی مامان واست یه سر سره که خیلی دوست داشتی خریدیم خیلی دوسش داری و نمیگذاری بچه های دیگه باهاش بازی کنن میگی بابام خریده   کوچولوی مامان نگران بودم که تو ماه رمضون اذیتم کنی ولی فرشته کوچولوی مامان خیلی آقاست اصلاکاری به کارم نداری میشینی روی سرسرت و شنل قرمزی نگاه میکنی     امروز بهت گفتم کیارش دلم هندوانه کشیده.... واسم میخری گفتی مامان تو یننچاله الان میرم بیارم..............     شاهزاده کوچولوی من خیلی شیرین شدی هر وقت میخوای کارت راه بیفته میگی واستا ببوسمت امروز سر صبح بیدار شدیو بهم گفتی مامان حوریه پاشو بریم مد کونک (برنامه کودک) نگاه کنیم وقتی به روم نی...
15 مرداد 1391

یک سالو سه و چهار ماهگیه شیرین زبونم

خوشگلمو واسه دومین بار بردیم آتلیه   باید ببخشی که سه ماه دیر شد آخه هر بار که میخواستیم ببریمت یه اتفاقی می افتاد یا آتلیه بسته بود یا   عکاس بد قولی میکرد یا......... دفعه آخرم که باباجون نعمت مریض شد اول خواستیم آتلیه رو کنسل کنیم   ولی بعد تصمیم گرفتیم منجگرمو ببرم آتلیه بابا میلادم با باباجون بره دکتر   اینم عکسای آتلیه: یک سالو چهار ماهگی   باباجون واست کلی اسباب بزی خرید یه تاب خوشگلکه خیلی دوسش داری         یه استخر بادی بزرگ که واست پر از توپ کردیمش       ...
12 مرداد 1391